عــــاشــقانه

zabed

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 10:51 توسط zabed| |

ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد
.
ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی
.
ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد
.
ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود
.
ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد ! 


 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 16:0 توسط zabed| |

تو آمدی و عشق را دوباره پیدا کردم ، آن عشق بی معنا برایم بامعنا شد و همین شد که قلبم دوباره جان گرفت…

بمان و یاری کن مرا ، تا پایان این راه همراهی کن مرا، نگذار تنها بمانم ، نگذار در این راه بی همسفر باقی بمانم

بیا و در حق دلم عاشقی کن ، بیا و برای یک بار هم که شده عشق را آنطور که هست برایم معنی کن

بس که دلم دست این و آن افتاد کهنه شد ، عمری از احساسم گذشت و پیر شد ، دیگر نه طاقت دوباره شکستن را دارم ، نه حس دوباره ساختن را….

درک کن ، میترسم ، بس که دلم زیر پاهای بی محبت دیگران افتاد و له شد ، زندگی برایم یک داستان بدون عشق شد ….

تو آمدی و باز هم فکرم درگیر شد ، دلم به لرزه افتاد و لحظات با تو بودن نفسگیر شد

به خدا دیگر طاقت ندارم ، بس که شکسته ام دیگر جایی برای غمهای تازه ندارم ، بس که خسته ام ،نفسی برای فرار از خستگی ندارم

دل بسته ام به تو و نگاهی کن به من ،شک نکن به احساسات قلب من ….

دستانم بگیر و آرامم کن ، با قلب شکسته ام مدارا کن ، اینک که با توام ، اینک که دلم را به دریای دلت زدم و محو امواج توام ، مرا با دستهای خودت غرق نکن….

همیشه باش که بی تو عذاب میکشم ، امروز از ته دل با من باش،که بی تو همان تنها و دلشکسته دیروز میشوم 

 

 

 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:51 توسط zabed| |

محبوب من !

در من باغی گسترده است

پر از خیال های عاشقانه ای

که دست تو می کارد

و در نسیم چشمانت

رؤیاها را گل می دهند

در من ...

ازدحام گنجشک هائی ست

که شاخه های عطر تو را

از نفس های دلم می چینند

و در مزارع دوردستِ خواب و بیداری

تو را آشیانه می کنند

و من

از نجوای دستانت

"عاشقانه" می چینم ! 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:50 توسط zabed| |

هوای چشام بدجوری ابریه

دلم تنگه و غرق بی صبریه

چه حس غریبی چه بد حالیه

که هستی ولی جای تو خالیه

خودش رو یکی جای تو جا زده

یکی جای تو این روزا با منه

که سرده نگاش جنسش از آهنه

که نسبت به اسمم لباش بی حسه

دلم کی دوباره به تو می رسه 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:50 توسط zabed| |

 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:49 توسط zabed| |

 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:48 توسط zabed| |

روزهای انتظار





چه عاشقانه مرا می شکند...


و تو چه سرد از من عبور می کنی


یک شب مه گرفته


و حرفهایی تلخ ...


که از اعماق تنهایی بیرون می آید


دستم را بگیر ،من به بودن تو نیاز دارم


نیمه گمشده ام نیستی...


که با نیمه دیگر به جست و جویت برخیزم


که تو تمام گمشده منی ...


تمام گمشده من...! 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:47 توسط zabed| |

 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:46 توسط zabed| |

تو مدام در " دوستت دارم " تکرار می شوی


ولی من هنوز در اولین سر مشق آن مانده ام!

نه ایراد از من است

و نه از قلم های بی گناه

تو را می نویسم

اما نمی بینی

لای هیچ سطری هم پنهان نمی شوی

حتی میان هیچ خشمی هم مچاله نمی شوی!

این کاغذ ها هستند

که تو را نمی پذیرند

مبادا نامت
عاشقشان کند! 

نوشته شده در شنبه 3 تير 1391برچسب:,ساعت 15:32 توسط zabed| |


Power By: LoxBlog.Com